ای بر تو قـبای حسـن چالاڪ صد پـیرهن از محبتٺ چاڪ پیشٺ به تواضع اسٺ گویی اُفــتـادن آفــتـاب بـر خـاڪ ما خـاڪ شویم و هم نگردد خاڪ درٺ از جَبین ما پاڪ مـهر از تـو تـوان بریـد؟ هـیهـاٺ ڪس بر تو توان گزید؟ حاشاڪ اول دلِ بُـرده بــاز پـس دِه تا دسٺ بدارمٺ ز فِـتراڪ بعد از تو به هـیچ ڪس ندارم امیـد و ز ڪـس نـیایـدم باڪ درد از جـهٺ تو عـین داروسٺ زهـر از قِـبَل تو محض ِ تریاڪ ســودای تو آتـشی جـهانـسـوز هـجران تو ورطهای خطرناڪ روی تو چه جـای سِـحر بـابـل موی تو چه جـای مار ضحاڪ سعدی بس ازین سخن که وصفش دامــن نـدهــد بـه دسـٺ ادراڪ گَرد اَر چه بسـی هـوا بگیرد هـرگز نرسـد به گَرد افـلاڪ پای طلب از روِش فـرو مانـد میبـینم و حیله نیسٺ اِلّاڪ بـنشــینموصـبرپـیشگـیرم دنـبـالـهٔڪـارخـویـشگـیرم ای چون لـب لعل تو شڪر نی بادام چو چشـمٺ ای پسـر نی جز سوی تو میل خاطرم نه جز در رخ تـو مـرا نـظر نی خوبـان جـهان هـمه بدیـدم مثل تو به چابڪی دگر نی پـیران جـهان نـشــان نـدادنـد چون تو دگری به هـیچ قـرنی ای آن ڪه بـه بــاغ دلــبـری بـر
پستها
- دریافت پیوند
- ایمیل
- سایر برنامهها
هــر دل که بهعاشقی زبون نیسٺ دسـٺ خـوش روزگار دون نـیسٺ جـز دیـدهی شــوخ عــاشــقـان را بر چهره دوان سرشک خوننیسٺ ڪوتـه نـظری بـه خـلوتـم گفٺ سودا مڪن آخرٺ جنون نیسٺ گفـتم ز تو ڪی برآیـد ایـن دود ڪَٺ آتش غم در اندرون نیسٺ عــاقــل دانــد ڪه نــالـهی زار از سوزش سینهای برون نیسٺ تسـلیـم قـضا شود ڪز ایـن قـید ڪسرا بهخلاص رهنمون نیسٺ صبر اَر نڪنم چه چـاره سـازم؟ آرام دل از یڪی فـزون نیسٺ گـر بـڪشــد و گـر مـعـاف دارد در قبضهٔ او چو من زبون نیسٺ دانـی بـه چـه مـانــد آب چشـمـم؟ سیماب، که یکدمَش سکوننیسٺ در دهــر وفــا نــبـود هـرگـز یا بود و بهبخٺ ما کنون نیسٺ جــان بَرخی ِ روی یــار ڪـردم گفتم مگرش وفاسٺ چوننیسٺ بـنشــینموصـبرپـیشگـیرم دنـبـالـهٔڪـارخـویـشگـیرم در پای تو هر که سر نینداخٺ از روی تـو پـرده بـر نـینداخٺ در تـو نرسـید و پی غـلط ڪرد آن مرغ ڪه بال و پر نینداخٺ ڪس بـا رخ تـو نـباخٺ اسـبی تا جـان چو پـیاده در نینداخٺ نــفـزود غــم تـو روشــنـایـی آن را که چو شمع سر نینداخٺ بـارٺ بڪشـم ڪه مـرد مـعنی در باخ
- دریافت پیوند
- ایمیل
- سایر برنامهها
بــاری بـگـذر ڪـه در فـراقـٺ خونشد دل ریش از اشتیاقٺ بگشـای دهـن ڪه پاسـخ تلخ گویی شڪرسـٺ در مـذاقـٺ در ڪشتهٔ خویشتن نگه ڪن روزی اگـر افــتـد اتـفــاقـٺ تو خندهزنان چو شمع و خلقی پـروانـه صـفـٺ در احـتراقـٺ ما خود ز ڪدام خیل باشیم تـا خیـمه زنـیم در وثـاقـٺ؟ ما اخترٺ صبابتی ولڪن عـینی نظرٺ و ما اطاقـٺ بس دیده ڪه شد در انتظارٺ دریــا و نـمی رسـد به ســاقـٺ تو مسٺ شراب و خواب و ما را بـی خـوابـی ڪشـٺ در تـیاقـٺ نه قـدرٺ بـا تو بودنـم هسٺ نه طاقٺ آن ڪه در فـراقـٺ بـنشــینموصـبرپـیشگـیرم دنـبـالـهٔڪـارخـویـشگـیرم آوَخ ڪه چو روزگـار بـرگشـٺ از من دل و صبر و یار برگشٺ بـرگشــتن مـا ضـرورتـی بـود وآن شـوخ به اختیار برگشٺ پـرورده بُــدم بـه روزگـارش خو ڪرد و چو روزگار برگشٺ غـم نـیز چه بـودی اَر برفـتی آن روز ڪه غمگسار برگشٺ رحمٺ ڪن اگر شڪستهای را صـبر از دل بــیقــرار بـرگشـٺ عــذرش بِـنه اَر به زیـر سـنگی سر ڪوفتهای چو مار برگشٺ زیـن بحر عـمـیق، جـان به در برد آنڪس ڪه هم از ڪنار برگشٺ من ساڪن خاڪ پاڪ عشـقم نـتوانـم از ایـن دیـ
- دریافت پیوند
- ایمیل
- سایر برنامهها
آنبـرگ گلسـٺ یـا بـناگـوش یا سبزه بهبه گرد چشمهٔ نوش دسـٺ چو مـنی قـیامه باشـد با قامٺ چون تویی در آغوش من مـاه ندیـده ام ڪُله دار من سـرو ندیدهام قـباپوش وز رفـتن و آمـدن چه گویم میآرد وَجد و میبرد هـوش روزی دهـنی به خنده بگشـاد پسته، دهـن تو گفٺ خاموش خاطر پی زهـد و توبه میرفٺ عشق آمد و گفٺ زرق مفـروش مُـسـتـغـرَق یـادٺ آن چـنـانـم کم هستی خویش شد فراموش یـاران به نـصیحتـم چـه گوینـد بنشین و صبور باش و مخروش ای خام من این چنین بر آتش عـیبم مڪن اَر برآورَم جـوش تـا جهد بُود به جـان بڪوشـم وانگه به ضرورٺ از بُن گوش بـنشــینموصـبرپـیشگـیرم دنـبـالـهٔڪـارخـویـشگـیرم طاقـٺ برسـید و هـم بگفـتم عشـقٺ که ز خلق مینهُـفتم طاقم ز فـراق و صبر و آرام زآن روز که با غـم تو جُفـتم آهنگ دراز شـب ز من پرس ڪز فِـرقَٺ تو دمی نخُفـتم بر هر مژه قطرهای چو الماس دارم که به گریه سنگ سُـفتم گر ڪشته شوم عجب مدارید مـن خود ز حـیاٺ در شگفـتم تقـدیر در این مـیانم انداخٺ چندان ڪه ڪناره میگرفتم دی بر سر ڪوی دوسٺ لَختی خـاڪ قـدمـش به دیـده رُفتم نه
- دریافت پیوند
- ایمیل
- سایر برنامهها
آیــا ڪه به لـب رسید جـانم آوَخ ڪه ز دسٺ شـد عـنانم ڪس دید چو من ضعیف هرگز ڪز هـسـتی خویـش در گمانم پروانه ام اوفـتان و خیزان یڪباره بســوز و وارهـانم گر لطف ڪنی بجای اینـم ور جـور ڪنی سـزای آنـم جز نقش تو نیسٺ در ضمیرم جز نـام تـو نـیســٺ بر زبـانـم گر تلخ ڪنی به دوریَم عـیش یـادٺ چو شڪر ڪنـد دهـانم اســرار تـو پـیش ڪس نگویم اوصاف تو پیش ڪس نخوانم بـا درد تـو یـاوری نـدارم وز دسٺ تو مَخلَصی ندانم عاقل بِجَـهَد ز پیش شمشیر مـن ڪشـتهٔ سـر بر آسـتانم چون در تو نمیتوان رسیدن به زان نَـبُود ڪه تـا تـوانـم بـنشــینموصـبرپـیشگـیرم دنـبـالـهٔڪـارخـویـشگـیرم
- دریافت پیوند
- ایمیل
- سایر برنامهها
ای زلـف تو هر خـمی ڪمنـدی چشمٺ به ڪرشمه چشمبندی مَخرام بـدیـن صفـٺ مـبادا ڪز چشم بدٺ رسد گزندی ای آیـنه ایـمنی ڪه نـاگاه در تـو رسـد آه دردمنـدی؟ یـا چهره بـپوش یـا بسـوزان بر روی ِ چو آتشـٺ ســپنـدی دیوانهٔ عشـقٺ ای پری روی عاقـل نشـود به هـیچ پـندی تلخسٺ دهان عیشم از صبر ای تُنگ ِ شـڪر بـیار قــنـدی ای سـرو به قـامتش چه مانی زیـبا سـٺ ولی نه هـر بـلنـدی گریَم به امید و دشـمنانم بر گریه زنـند ریشـخنـدی ڪاجی ز درم درآمدی دوسٺ تـا دیـدهی دشــمنـان بڪنـدی یارب چه شدی اگر به رحمٺ باری سـوی مـا نظر فڪنـدی یڪ چند به خیره عمر بگذشٺ من بعد بر آن سـرم ڪه چندی بـنشــینموصـبرپـیشگـیرم دنـبـالـهٔڪـارخـویـشگـیرم
- دریافت پیوند
- ایمیل
- سایر برنامهها
گلرا مـبَریـد پـیش مـن نام با حُسن وجود آن گل اندام انگشـٺ نـمای خلـق بودیم مانـند هـلال از آن مه ِ تـام بر ما همه عـیب ها بگفتند یـا قـوم اِلی مَـتی و حَـتام ما خود زدهایم جام بر سنگ دیگر مـزنـیـد سـنگ بر جـام آخـر نـگهـی به سـوی مـا ڪن ای دولٺ خاص و حسرٺ عام بـس در طلـب تو دیگ سـودا پختیم و هـنوز ڪار ما خـام درمـان اسـیر عـشـق صبر سٺ تا خود به ڪجا رسد سرانجام مـن در قـدم تـو خـاڪ بــادم باشد ڪه تو بر سرم نهی گام دور از تو شڪیب چند باشد مـمڪن نشـود بر آتـش آرام در دام غـمٺ چو مرغ وحشـی میپیچم و سخٺ میشود دام مـن بی تـو نه راضـیم ولـیڪن چون ڪام نمیدهی به نـاڪام بـنشــینموصـبرپـیشگـیرم دنـبـالـهٔڪـارخـویـشگـیرم