پست‌ها

نمایش پست‌ها از سپتامبر, ۲۰۱۹

ای سرو بلند قامت دوست

ای ســرو بلنــد قـامـت دوســت وه‌وه که شمایلت ‌چه‌نیڪوست در پـای لـطـافــت تــو مـــیـراد هر سرو سهی‌ڪ برلب جوست نـازڪ بــدنی ڪه مـی‌نـگنجـد در زیر قبا چو غنچه در پوست مـه پـاره بـه بــام اگـر بـرآیــد ڪ‌فرق ڪند ڪ‌ماه یا اوست آن خرمن‌گل نه‌گل‌ڪ باغست نه باغ ارم ڪه باغ مینوست آن گوی معنبرسـت در جیب یا بوی دهان عنبرین بوسـت در حـلقــهٔ صــولجـان زلـفــش بیچاره‌‌دل اوفتاده چون گوست می‌ســوزد و هـم‌ چنان هوادار می‌میرد و هم‌چنان دعاگوست خون دل عـاشـقان مشتاق بر گردن دیدهٔ بـلاجوسـت مـن بــندهٔ لعـبتان ســیمــین ڪاخر دل آدمی نه‌از روست بـســـیار مـلامـتـم بـڪـردنـد ڪاندر پی‌او مرو ڪ‌بدخوست ای سـخت دلان ســست پـیمان این‌شرط‌وفا بود ڪ بی‌دوست بـنشــینم‌وصـبرپیش‌گیرم دنـبالـه‌ڪـارخـویـش‌گیرم در عـهــد تـو ای نـگار دلـبـنــد بس‌عهدڪ بشڪنند و سوگند دیگر نرود به‌ هـیچ مطلوب خاطر ڪ گرفت‌با تو پیوند از پیش تو راه رفتنم نیست هـم‌چون مگس از برابر قـند عشق آمد و رسم عقل برداشت شـوق آمد و بـیخ صـبر برڪند در هـیـچ زمـانه‌ای نزادســت مادر به‌جمال چون تو فرزند با د

ذکر علی

از ذکر عــلی مـدد گـرفـتیم آن چیز که می‌شود گرفتیم در بـوتـه‌ی آزمـایـش عـشــق از نمره‌ی بیست صد گرفتیم محکوم به‌حبس عشق گشتیم حـکـم ازلــی ابـــد گـرفــتیـم دیدیم که رایت عـلی سبز معجون هدایت عـلی سـبز در چــنـبر آســـمـان آبــی خورشید ولایت علی سبز از باده‌ی حق سیاه مستیم اما ز حـمایت عــلی ســبز شـین شـکایت عـلی زرد فرهاد حکایت عـلی سبز دستار شهادت عـلی سرخ لبخند رضایت عــلی سبز در نامه‌ی ما سـیاه رویان امضای عنایت عـلی سبز  یا عـلی در بند دنیا نیستم بنده‌ی لـبخند دنـیا نیسـتم بـنده‌ی آنم که لطفش دائم است با من و بی‌من به‌ذاتش قائم است دائم الــوصفیم اما بی‌خبر در پـی اصـلیم امـا بی‌خبر گفت پیغمبر که ادخال السرور فی قلوب الـمؤمنین اما به نور نور یعنی انـتشـار روشـنی تا بساط ظلم را بر هم زنی هر که از سر سرور آگاه شد عشق بازان را چراغ راه شد جاده‌ی حیرت بسـی پر پیچ بود لطف ساقی بود و باقی هیچ‌بود مکه زیر سـایه‌ی خناس بود شیعه در بند بنی‌العباس بود حضرت‌ صـادق اگر سـاقی نبود یک نشان از شیعه‌گی باقی نبود فـقه شـمشـیر امـام‌ صـادق است هر که بی‌شمشیر