پست‌ها

نمایش پست‌ها از فوریه, ۲۰۲۰

تو نیکویی کن و

الا گر بخت‌مند و هوشیاری به قول هوشمندان گوش داری شنیدم کاسب سلطانی خطا کرد بپیوست از زمین بر آسمان گرد شه مسکین از اسب افتاد مدهوش چو پیلش سر نمی‌گردید در دوش خردمندان نظر بسیار کردند ز درمانش به عجز اقرار کردند حکیمی باز پیچانید رویش مفاصل نرم کرد از هر دو سویش دگر روز آمدش پویان به درگاه به بوی آنکه تمکینش کند شاه شنیدم کان مخالف طبع بدخوی به بی‌شکری بگردانید از او روی حکیم از بخت بی سامان برآشفت برون از بارگه می‌رفت و می‌گفت سرش برتافتم تا عافیت یافت سر از من عاقبت بدبخت برتافت چو از چاهش برآوردی و نشناخت دگر واجب کند در چاهش انداخت غلامش را گیاهی داد و فرمود که امشب در شبستانش کنی دود وز آنجا کرد عزم رخت بستن که حکمت نیست بی‌حرمت نشستن شهنشه بامداد از خواب برخاست نه روی از چپ همی گشتش نه از راست طلب کردند مرد کاردان را کجا بینی دگر برق جهان را؟ پریشان از جفا می‌گفت هر دم که بد کردم که نیکویی نکردم چو به بودی طبیب از خود میازار که بیماری توان بودن دگر بار چو باران رفت بارانی میفکن چو میوه سیر خوردی شاخ مشکن چو خرمن برگرفتی گاو مفروش که دون همت کند منت فراموش منه بر روشنایی دل به
گیرم ‌گلاب‌ ناب ‌شما اصل ‌قمصر است اما چه‌ سود حاصل ‌گل‌ های پرپر است شرم از نگاه بلبل‌ بی‌ دل نمی‌کنید کز هجر گل‌ نوای ‌فغانش ‌بحنجر است از آن‌ زمان‌ که آینه‌ گردان شب ‌شدید آیینه‌ی دل ‌از دم ‌دوران مکدر است فردایتان چکیده‌ی امروز زندگی است امروزتان طلیعه‌ی فردای‌ محشر است وقتی‌‌ که تیغ ‌کینه سر عشق ‌را برید وقتی‌ حدیث ‌درد برایم مکرر است وقتی ‌ز چنگ‌ شوم‌‌ زمان مرگ ‌میچکد وقتی‌ دل‌ سیاه‌ زمین‌ جای ‌گوهر است وقتی‌ بهار وصله‌ی ناجور فصل ‌ها است وقتی تبر مدافع حق صنوبر است وقتی به‌ دادگاه عدالت طناب دار برصدر می‌نشیند و قاضی ‌و داور است وقتی‌ طراوت چمن‌ از اشک ابرها است وقتی که‌ نقش‌ خون‌ به دل ‌ما مصور است وقتی که ‌نوح ‌کشتی‌ خود را به خون ‌نشاند وقتی‌ که مار معجزه‌ی یک پیمبر است وقتی که برخلاف تمام فسانه‌ ها امروز شعله‌ مسلخ سرخ سمندر است از من‌ مخواه شعر تر ای بی‌ خبر ز درد شعری‌ که‌ خون‌ از آن ‌نچکد ننگ ‌دفترست ما با زبان‌ سرخ و سر سبز آمدیم تیغ‌ زبان برنده‌ تر از تیغ خنجر است این‌ تخته ‌پاره‌ ها که‌ به ‌آن چنگ‌ میزنید ته‌ مانده ‌های زورق بر خون‌ شناور اس