ای زلـف تو هر خـمی ڪمنـدی
چشمٺ به ڪرشمه چشم‌بندی  
مَخرام بـدیـن صفـٺ مـبادا
ڪز چشم بدٺ رسد گزندی
ای آیـنه ایـمنی ڪه نـاگاه
در تـو رسـد آه دردمنـدی؟
یـا چهره بـپوش یـا بسـوزان
بر روی ِ چو آتشـٺ ســپنـدی
دیوانهٔ عشـقٺ ای پری روی
عاقـل نشـود به هـیچ پـندی
تلخسٺ دهان عیشم از صبر
ای تُنگ ِ شـڪر بـیار قــنـدی
ای سـرو به قـامتش چه مانی
زیـبا سـٺ ولی نه هـر بـلنـدی
گریَم به امید و دشـمنانم
بر گریه زنـند ریشـخنـدی
ڪاجی ز درم درآمدی دوسٺ
تـا دیـده‌ی دشــمنـان بڪنـدی
یارب چه شدی اگر به رحمٺ
باری سـوی مـا نظر فڪنـدی
یڪ چند به خیره عمر بگذشٺ
من بعد بر آن سـرم ڪه چندی
 
بـنشــینم‌وصـبرپـیش‌گـیرم
دنـبـالـه‌ٔڪـارخـویـش‌گـیرم 


 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

خون و خاکستر شعری از نادر نادرپور

غزل‌مثنوی روز واقعه از بیداد خراسانی