بــاری بـگـذر ڪـه در فـراقـٺ
خون‌شد دل ‌ریش از اشتیاقٺ
بگشـای دهـن ڪه پاسـخ تلخ
گویی شڪرسـٺ در مـذاقـٺ
در ڪشتهٔ خویشتن نگه ڪن
روزی اگـر افــتـد اتـفــاقـٺ
تو خنده‌زنان چو شمع و خلقی
پـروانـه صـفـٺ در احـتراقـٺ
ما خود ز ڪدام خیل باشیم
تـا خیـمه زنـیم در وثـاقـٺ؟
ما اخترٺ صبابتی ولڪن
عـینی نظرٺ و ما اطاقـٺ
بس دیده ڪه شد در انتظارٺ
دریــا و نـمی‌ رسـد به ســاقـٺ
تو مسٺ شراب و خواب و ما را
بـی خـوابـی ڪشـٺ در تـیاقـٺ
نه قـدرٺ بـا تو بودنـم هسٺ
نه طاقٺ آن ڪه در فـراقـٺ
 

بـنشــینم‌وصـبرپـیش‌گـیرم
دنـبـالـه‌ٔڪـارخـویـش‌گـیرم 




آوَخ ڪه چو روزگـار بـرگشـٺ
از من دل و صبر و یار برگشٺ
بـرگشــتن مـا ضـرورتـی بـود
وآن شـوخ به اختیار برگشٺ
پـرورده بُــدم بـه روزگـارش
خو ڪرد و چو روزگار برگشٺ
غـم نـیز چه بـودی اَر برفـتی
آن روز ڪه غمگسار برگشٺ
رحمٺ ڪن اگر شڪسته‌ای را
صـبر از دل بــیقــرار بـرگشـٺ
عــذرش بِـنه اَر به زیـر سـنگی
سر ڪوفته‌ای چو مار برگشٺ
زیـن بحر عـمـیق، جـان به در برد
آنڪس ڪه هم از ڪنار برگشٺ
من ساڪن خاڪ پاڪ عشـقم
نـتوانـم از ایـن دیـار بـرگشـٺ
بـیچارگی اسـٺ چـارهٔ عـشــق
دانی چه ڪنم چو یار برگشٺ
؟ 
بـنشــینم‌وصـبرپـیش‌گـیرم 
دنـبـالـه‌ٔڪـارخـویـش‌گـیرم 






نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

خون و خاکستر شعری از نادر نادرپور

غزل‌مثنوی روز واقعه از بیداد خراسانی