ای سرو بلند قامت دوست
ای ســرو بــلنـد قـامـٺ دوسـٺ 🔘 ۰۱ وَهوَه ڪه شمایلٺ چه نیڪوسٺ در پــای لـطـافـٺ تـو مــیــراد هر سرو سهی که برلب جوسٺ نـازڪ بـدنـی ڪه مـی نگنجـد در زیر قـبا چو غنچه در پوسٺ مـه پـاره بـه بـام اگـر بـرآیـد که فرق کند که ماه یا اوسٺ آن خرمن گل نه گل که باغسٺ نه بـاغ ارم ڪه بـاغ مینو سٺ آن گوی مُعَـنبَرسٺ در جـیب یا بوی دهـان عنبریـن بوسٺ در حـلقـهی صـولـجـان زلـفـش بیچاره دل اوفتاده چون گوسٺ میسـوزد و هـم چنـان هـوادار میمیرد و هم چنان دعـاگوسٺ خون دل عـاشــقان مشـتاق بر گردن دیـدهی بـلاجوسٺ مـن بـندهی لـعـبتان سـیمـین ڪآخر دل آدمی نه از روسٺ بـســیار مـلامـتـم بـڪردنــد کاندر پیاو مرو که بدخوسٺ ای سـخٺ دلان سـسـٺ پـیمـان این شرط وفا بود که بیدوسٺ بـنشــینموصـبرپـیشگـیرم دنـبـالـهٔڪـارخـویـشگـیرم در عـهـد تـو ای نـگار دلـبـنــد 🔘 ۰۲ بس عهد که بشڪنند و سوگند دیگر نـرود به هـیچ مــطلـوب خاطر ڪه گرفٺ با تو پـیوند از پیش ...