طاهره قرةالعین
ای به سر زلف تو سـودای من
وز غـم هجران تو غوغای منلـعل لـبت شـهد مـصفای من
عشق تو بگرفت سراپای من
من شده تو آمده بر جای من
گنج مـنـم بـانی مخـزن توئی
سیم منم صاحب معدن توئی
دانه منم صاحب خرمن توئی
هیکل من چیست اگر من توئی
گر تو منی چیست هـیولای من
آتش عشـقت چو برافروخت دود
سوخت مرا مایهٔ هر هست و بود
کفـر و مـسـلمانـیم از مـن زدود
تـا به خـم ابـرویت آرم سـجود
فـرق نه از کعبه کلیـسـای مـن
شـیفتهٔ حضرت اعلا سـتم
عـاشـق دیدار دل آرا سـتم
راهـروی وادی سـودا سـتم
از همه بگذشته ترا خواسـتم
پر شده از عشق تو اعضای من
عشق علم کوفت به ویرانهام
داد صـلا بر در جـانـانه ام
بادهٔ حق ریخت به پیمانهام
از خود و عالم همه بیگانهام
حـق طلبـد هـمت والای مـن
سـاقـی مـیخـانهی بـزم السـت
ریخت بههر جام چو صهبا زدست
ذره صفت شـد هـمه ذرات پسـت
باده زما مست شد و گشت هست
از اثـر نـشـئهی صـهبـای مـن
عشق بههر لحظه ندا میکند
بر هـمه موجود صـدا میکند
هـر که هـوای ره مـا میکند
گر حذر از مـوج بـلا میکند
پـا نـنهد بر لـب دریـای مـن
نظرات
ارسال یک نظر