پستها
#iranstreetphotography #streetphotographyiran
قتل کسروی نوشته ناصر پاکدامن بخش چهارم
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
محل دفن جنازهها مخالفت یاران و خانواده کسروی با دفن جنازه ها در گورستان ظهیر الدوله مامورین انتظامی را به تلاش و کنکاش واداشت. چرا که دستور داشتند هرطور هست این جنازه های متلاشی را از جلوی چشم مردم بردارند. پس از گفتگوی بسیار با پا در میانی شهردار تجریش و به راهنمائی یکی از کارکنان گورستان ظهیر الدوله قرار شد چند نفر از مامورین و یاران با متولی امامزاده قاسم شمیران که در سینهی شمالی کوه البرز قرار دارد، گفتگو کنند. گویا که یکی از مامورین هم جلوتر رفته بود از طرف شهردار و کلانتری تجریش، از او خواسته شده بود این کار را حتما سر و صورتی بدهد. ما که به همراه مامورین به امامزاده قاسم رفتیم، متولی با آمادگی کامل و روی خوش گفت "یک ساعت دیگر میتوانید جنازه ها را بیاورید همه چیز آماده است" من از او پرسیدم که آیا میتوانم محل را ببینم با گرمی جواب داد "با کمال میل، دنبال من تشریف بیاورید" در بین راه نجوا کنان و به زیرکی گفت "وقتی به بنده امر شد این خدمت ناقابل را انجام دهم با اجازه شما صلاح ندانستم در گورستان عمومی امامزاده ترتیب این کار را بدهم. یک جای مرغوب و ...
قتل کسروی نوشته ناصر پاکدامن بخش سوم
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
فردا تا ساعت ۸ صبح در آرامگاه ظهیر الدوله هیچ خبری نبود. من ساعت هفت و نیم به آنجا رسیدم. گورستان سوت و کور بود. نه جنازهای نه گوری و نه گورکنی. پیرمرد درویشی کمی دورتر از قبر ایرج میرزا بر سنگ قبری نشسته بود و زیر لب ذکری میخواند. از میان قبرها به سمت جنوب گورستان رفته عقب جنازهها میگشتم. اتاقکی با در و پنجره بسته نظرم را جلب کرد فکر کردم آرامگاه خصوصی کسی است. هنوز به ضلع جنوبی آن نرسیده بودم که پاسبانی را دیدم کنار پنجره تکیه داده در حال استراحت است. خیلی خسته به نظر میرسید صبح به خیری گفته پرسیدم سرکار دو تا جنازه اینجا نیاوردهاند خودش را جمع و جور کرده پاسخ داد "درست نمیدانم اما چرا گمانم همانست که حدود نیمههای دیشب آوردند و توی اتاق به امانت گذاشتند. خودم ندیدم مرا نگهبان گماشتهاند" جناب سروان ساعت هشت میآیند و کلید پیش ایشانست. شما هم لطفا بروید آن طرف باغچه چون گفتهاند کسی به اتاق نزدیک نشود. ساعت هشت رفته رفته یاران و جمعیت زیادی از زن و مرد و عدهای از دانشجویان دانشگاه میآمدند و دورتر از اتاق می ایستادند. پاسبانان و نگهبانان دیگری هم اضافه شدند. افسر...
قتل کسروی نوشته ناصر پاکدامن بخش دوم
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
ما در راهرویی در همان نزدیکی در انتظار بودیم. حدود ساعت شش بعد از ظهر نماینده پزشک قانونی به همراه افسر شهربانی و یک افسر فرمانداری نظامی به سوی ما آمدند. افسر شهربانی به ما گفت "جواز دفن صادر شده جنازهها را کجا میخواهید ببرید و کجا میخواهید دفن کنید" ما هنوز در بهت ناباوری و تاثر بودیم و توان تصمیم گیری نداشتیم. هنوز جمله افسر تمام نشده بود یک نفر با عجله از دفتر آمد صدایش کرد و به گوشهای برد. آهسته با او گفتگو کرد. سپس آن افسر هم به دفتر رفت تا تلفنی کسب تکلیف کند (از کدام مقام؟ نمیدانم) پس از چند دقیقه با حالتی افسرده آمد و گفت "دستور داده شده حتما جنازهها را تا امشب باید از اینجا بیرون ببرید" همه ما در بهت فرو رفته بودیم. چگونه؟ چرا؟ یکی از یاران افسر ما در حالی که از شدت تاثر اشک میریخت و میلرزید فریاد زد "ما امروز صبح راهنما و برادر خودمان را صحیح و سالم آوردهایم و در کاخ ادگستری به شما تحویل دادهایم حال شما به ما تکلیف میکنید جنازه پاره آنها را حتما تا شب از اینجا بیرون ببریم" همه حاضران میگریستند. افسر پیام آور نیز سخت دستخوش تاثر شد...
قتل کسروی نوشته ناصر پاکدامن بخش اول
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
ما میدانستیم و به ما اطلاع داده بودند که که فدائیان اسلام و مذهبیون مصمم به ترور کسروی هستند. کسروی نیز میدانست و این مطلب را چندبار با نامه یا شفاهی به مقامات بازپرسی تذکر داده بود. ما هر بار که به بازپرسی میرفتیم آن قیافهها را در راهروی جلوی بازپرسی میدیدیم که در بین شلوغی و ازدحام مراجعین رفت و آمد میکردند. آن روز پس از آنکه کسروی وارد اتاق بلیغ میشود حدادپور که مسلح بود در سمت راست اتاقک و یزدانیان جلوی در ورودی مستقر میشوند. برادران امامی با چند نفر از همدستان و توطئه کنندگان با اونیفورم پاسبان نظامی در راهرو و جلوی در ورودی بازپرسی میان جمعیت در رفت و آمد بودهاند وقتی از استقرار کسروی جلوی میز بازرس مطمئن میشوند، در یک یورش ناگهانی و حساب شده یزدانیان را که دارای جثه کوچکی بود به کناری پرتاب میکنند و یک نفر او را نگه میدارد، سید حسین امامی در یک دست اسلحه و در دست دیگر کاردی بزرگ، میخواهد از اتاقک کوچک عبور کرده وارد اتاق بازرسی شود. حدادپور که سر راه او نشسته بود با عجله بلند میشود تا راه او را سد کند تا امامی درب بین اتاقک و اتاق بازپرسی را گشود حداد...
تو نیکویی کن و
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
الا گر بختمند و هوشیاری به قول هوشمندان گوش داری شنیدم کاسب سلطانی خطا کرد بپیوست از زمین بر آسمان گرد شه مسکین از اسب افتاد مدهوش چو پیلش سر نمیگردید در دوش خردمندان نظر بسیار کردند ز درمانش به عجز اقرار کردند حکیمی باز پیچانید رویش مفاصل نرم کرد از هر دو سویش دگر روز آمدش پویان به درگاه به بوی آنکه تمکینش کند شاه شنیدم کان مخالف طبع بدخوی به بیشکری بگردانید از او روی حکیم از بخت بی سامان برآشفت برون از بارگه میرفت و میگفت سرش برتافتم تا عافیت یافت سر از من عاقبت بدبخت برتافت چو از چاهش برآوردی و نشناخت دگر واجب کند در چاهش انداخت غلامش را گیاهی داد و فرمود که امشب در شبستانش کنی دود وز آنجا کرد عزم رخت بستن که حکمت نیست بیحرمت نشستن شهنشه بامداد از خواب برخاست نه روی از چپ همی گشتش نه از راست طلب کردند مرد کاردان را کجا بینی دگر برق جهان را؟ پریشان از جفا میگفت هر دم که بد کردم که نیکویی نکردم چو به بودی طبیب از خود میازار که بیماری توان بودن دگر بار چو باران رفت بارانی میفکن چو میوه سیر خوردی شاخ مشکن چو خرمن برگرفتی گاو مفروش که دون همت کند منت فراموش منه بر روشنایی دل به ...
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
گیرم گلاب ناب شما اصل قمصر است اما چه سود حاصل گل های پرپر است شرم از نگاه بلبل بی دل نمیکنید کز هجر گل نوای فغانش بحنجر است از آن زمان که آینه گردان شب شدید آیینهی دل از دم دوران مکدر است فردایتان چکیدهی امروز زندگی است امروزتان طلیعهی فردای محشر است وقتی که تیغ کینه سر عشق را برید وقتی حدیث درد برایم مکرر است وقتی ز چنگ شوم زمان مرگ میچکد وقتی دل سیاه زمین جای گوهر است وقتی بهار وصلهی ناجور فصل ها است وقتی تبر مدافع حق صنوبر است وقتی به دادگاه عدالت طناب دار برصدر مینشیند و قاضی و داور است وقتی طراوت چمن از اشک ابرها است وقتی که نقش خون به دل ما مصور است وقتی که نوح کشتی خود را به خون نشاند وقتی که مار معجزهی یک پیمبر است وقتی که برخلاف تمام فسانه ها امروز شعله مسلخ سرخ سمندر است از من مخواه شعر تر ای بی خبر ز درد شعری که خون از آن نچکد ننگ دفترست ما با زبان سرخ و سر سبز آمدیم تیغ زبان برنده تر از تیغ خنجر است این تخته پاره ها که به آن چنگ میزنید ته مانده های زورق بر خون شناور اس...