خون و خاکستر شعری از نادر نادرپور
آن زلـزلـه ای که خانه را لـرزانـد یک شب همهچیز را دگرگون کرد چون شعله جهان خفته را سوزاند خاکسـتر صـبح را پر از خـون کرد او بود که شـیشـه هـای رنگین را از پنجرههای دل به خاک انداخت رخسـار زنـان و رنگ گل ها را در پشت غبار کینه پنهان ساخت گهـوارهی مرگ را بجنبـانیـد چون گور بهخوردن کسان پرداخت در زیر رواق کهـنهی تـاریـخ بر سنگ مزار شهریاران تاخت تـندیـس هـنروران پـیشـین را بشکست و بهای کارشان نشناخت آنگاه ترانه هـای فـتحش را با شیون شوم باد موزون کرد او راه وصال عاشـقان را بست فانوس خیال شاعران را کشت رگ های صدای ساز را بگسست پیشانی جام را به خون آغـشت گنجینهی روز هـای شـیرین را در خاک غمگذشته مدفون کرد تالار بزرگ خانه خالی شد از پیکرههای مرده و زنده دیگر نه کبوتری که از بامش پرواز کنـد به سـوی آینـده در ذهن من از گذشته یادی ماند غـمنـاک و گسـسـته و پراکنـده با خانه و خاطرات من ای دوست آن زلـزلـه کار صد شـبیخون کرد نـاگاه به هـر طـرف که رو کردم دیدم همه وحشت است و ویرانی عـزم سـفرم به پیشـواز آمد تا پشت کنم بر آن پریشانی امـا غـم ِ ترک ِ آشـ
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفزندهیاد احمد کسروی بزرگمرد آزادیخواه ایران
پاسخحذف