قتل کسروی نوشته ناصر پاکدامن بخش چهارم

محل دفن جنازه‌ها 
  • مخالفت یاران و خانواده کسروی با دفن جنازه ‌ها در گورستان ظهیر الدوله مامورین انتظامی را به تلاش و کنکاش واداشت. چرا که دستور داشتند هرطور هست این جنازه‌ های متلاشی را از جلوی چشم مردم بردارند. پس از گفتگوی بسیار با پا در میانی شهردار تجریش و به راهنمائی یکی از کارکنان گورستان ظهیر الدوله قرار شد چند نفر از مامورین و یاران با متولی امامزاده قاسم شمیران که در سینه‌ی شمالی کوه البرز قرار دارد، گفتگو کنند. گویا که یکی از مامورین هم جلوتر رفته بود از طرف شهردار و کلانتری تجریش، از او خواسته شده بود این کار را حتما سر و صورتی بدهد. ما که به همراه مامورین به امامزاده قاسم رفتیم، متولی با آمادگی کامل و روی خوش گفت "یک ساعت دیگر می‌توانید جنازه‌ ها را بیاورید همه چیز آماده است" من از او پرسیدم که آیا می‌توانم محل را ببینم با گرمی جواب داد "با کمال میل، دنبال من تشریف بیاورید" در بین راه نجوا کنان و به زیرکی گفت "وقتی به بنده امر شد این خدمت ناقابل را انجام دهم با اجازه شما صلاح ندانستم در گورستان عمومی امامزاده ترتیب این کار را بدهم. یک جای مرغوب و عالی پیدا کردم که گمانم شانس این سید اولاد پیامبر بوده است" از چرب زبانی او خوشم آمد خاصه که چنین راه حلی مورد علاقه و قبول ما هم بود. از راه باریکی که کنار یک جوی آب باریکتر ادامه داشت ما را به سرچشمه این آب برد. در سینه‌ی کوه دور از آبادی چشمه کوچک آبی از دل کوه بیرون می‌آمد. با چشم اندازی بر دره‌ای ژرف و بسیار زیبا. دو کارگر با مقدار زیادی سیمان، بیل و کلنگ مشغول کندن قبرها بودند. چون زمینی طویل، دراز، باریک و با پهنای کم بود قرار شد یک گودال به درازی قد دو نفر بکنند هر قدر هم مقدور باشد گودتر. از شستشو و مراسم کفن و دفن از من پرسید گفتم که هیچکدام را لازم ندارند. بسیار زیرک و به کار خود وارد بود. گفت "شهید که این چیزها را لازم ندارد حق با جنابعالی است" به پاسبانی که همراه ما بود گفت سرکار بدو به جناب سروان و آقای شهردار بگو موافقت شد جا آماده است کنار چشمه آبک. جنازه ‌ها را همانطور که گفتم از همان راه بیاورید. حدود ساعت ۱۱ جنازه‌ ها را آوردند. محل دفن آماده بود. و تل بزرگی سیمان ماسه و سنگ آماده شده بود. هر دو جنازه را با همان بدن های پاره و خونین و سر و صورت شکافته در امتداد هم در آن گودال قرار دادند بطوریکه صورت متلاشی شده کسروی و حدادپور به طرف هم قرار داشت گویی به چشم و چهره هم نگاه می‌کنند. با سیمان و خرده سنگهائی که از دل کوه بیرون آورده بوند گودال را پر نموده روی آنرا صاف کردیم انگار نه انگار که در این مکان کنار چشمه آبک اتفاقی افتاده است. یکی از دانشجویان دانشگاه با گفتاری گرم و تکان ‌دهنده به یاران و خانواده کسروی دلگرمی داد و خطاب به خفتگان کنار چشمه آبک هم گفت "جانفشانی های شما بی نتیجه نخواهد ماند و نسل آینده پیروزی عقل و منطق را بر جهل و تعصب و چیرگی آزاد اندیشی و روشن بینی را بر یکسو نگری و تاریک اندیشی خواهد دید" نمی‌دانم او امروز کجاست؟ از آرزوهای دوران جوانی اش نمونه‌ی تحقق یافته‌ای می‌بیند؟ اکنون که بلندی های چشمه‌ آبک را پوششی از خانه‌هایی با گل سنگ آجر آهک آهن بتون و سیمان در خود گرفته است. 
  • برگرفته از کتاب قتل کسروی 
  • نوشته ناصر پاکدامن

نظرات

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

خون و خاکستر شعری از نادر نادرپور

غزل‌مثنوی روز واقعه از بیداد خراسانی