ما در راهرویی در همان نزدیکی در انتظار بودیم. حدود ساعت شش بعد از ظهر نماینده پزشک قانونی به همراه افسر شهربانی و یک افسر فرمانداری نظامی به سوی ما آمدند. افسر شهربانی به ما گفت "جواز دفن صادر شده جنازهها را کجا میخواهید ببرید و کجا میخواهید دفن کنید" ما هنوز در بهت ناباوری و تاثر بودیم و توان تصمیم گیری نداشتیم. هنوز جمله افسر تمام نشده بود یک نفر با عجله از دفتر آمد صدایش کرد و به گوشهای برد. آهسته با او گفتگو کرد. سپس آن افسر هم به دفتر رفت تا تلفنی کسب تکلیف کند (از کدام مقام؟ نمیدانم) پس از چند دقیقه با حالتی افسرده آمد و گفت "دستور داده شده حتما جنازهها را تا امشب باید از اینجا بیرون ببرید" همه ما در بهت فرو رفته بودیم. چگونه؟ چرا؟ یکی از یاران افسر ما در حالی که از شدت تاثر اشک میریخت و میلرزید فریاد زد "ما امروز صبح راهنما و برادر خودمان را صحیح و سالم آوردهایم و در کاخ ادگستری به شما تحویل دادهایم حال شما به ما تکلیف میکنید جنازه پاره آنها را حتما تا شب از اینجا بیرون ببریم" همه حاضران میگریستند. افسر پیام آور نیز سخت دستخوش تاثر شده بود، با احترام دوست افسر ما را کناری کشید و به زبان ترکی مطالبی نجوا کنان به او گفت (ایشان هر دو همشهری کسروی و از اهالی آذربایجان بودند) بعدها دانستیم که به او گفته بود طبق اطلاعی که هم اکنون از اداره آگاهی شهربانی و رکن دو ستاد ارتش به پزشک قانونی رسیده گروهی از بازاریان و متعصبین مذهبی آزادی قاتلین که بازداشت شدهاند را تقاضا دارند و گفتهاند اگر آنها را تا امشب آزاد نکنید ساختمان پزشکی قانونی و دادگستری را به آتش میکشند که با جنازه آن ملاعین خاکستر شود. ما فقط نعره خروشان افسر هم باور خود را شنیدیم که میگفت "به جهنم بگذار این بیدادگستری بسوزد. بهتر که کسروی و حدادپور هم بسوزند و خاکستر شوند. ما جسم بیجان آنها را نمیخواهیم، ما زنده آن ها را میخواستیم" و زار زار میگریست. به من گفت "بیایید بروید به فکر زندهها باشیم" نماینده پزشکی قانونی کنار ملک نژاد رفت و گفتههای افسر شهربانی را برای او بازگو کرد. پیرمرد با تاثر و لهجه شیرین آذری بلند بلند گفت "کتابها اندیشهها و نوشتههای او پیش ماست. جنازهاش را به مرده پرستان بخشیدیم" و به راه افتاد. همه به کانون آمدیم. وسط حیاط بزرگ کانون همسر فرزندان، دادمادها، نوههای کسروی و تعداد زیادی از هم باوران او نشسته یا ایستاده در سکوت و اندوه فرو رفته بودند. سر شب از اداره آگاهی شهربانی تلفنی شد و پس از آن بود که حدود ساعت ۸ شب دو مامور اداره آگاهی به محل کانون آمدند و با دوتن از یاران گفتگوی کوتاهی نموده رفتند. این دو هم در میان حاضران آمدند تا پیام آن دو مامور آگاهی را به همه برسانند "در تلفن نخواستیم به شما بگوییم، چون مطلب کاملا محرمانه است. به علت تهدید طرفداران قاتلین کسروی، صلاح نیست جنازه ها در امامزاده ها به خاک سپرده شوند. متولیان امامزادهها هم گفتهاند نه. امشب در تاریکی جنازهها را به طور ناشناس به سر قبر ظهیرالدوله در شمیران منتقل میکنیم. با مقامات گورستان ظهیرالدوله هم صحبت کردهایم گفتهاند مانعی ندارد. بنابراین فقط چند نفر بدون هیچ تشریفات فردا آنجا حاضر شوند که ناظر بر خاکسپاری جنازهها باشند. خبر را به روزنامهها هم ندهید. بعضی از یاران معتقد بودند اصلا کسی نرود چون با توجه به مطالب کتاب صوفیگری، تدفین کسروی در آرامگاه صوفیه ناشایسته است و مغایر و مخالف با عقاید است. بالاخره پسر بزرگ مرحوم کسروی جلال، با مشورت دیگر اعضای خانواده قرار گذاشت فردا بی سر و صدا خودمان برویم تا ببینینم چه میشود
نظرات
ارسال یک نظر