قتل کسروی نوشته ناصر پاکدامن بخش سوم

فردا تا ساعت ۸ صبح در آرامگاه ظهیر الدوله هیچ خبری نبود. من ساعت هفت و نیم به آنجا رسیدم. گورستان سوت و کور بود. نه جنازه‌ای نه گوری و نه گورکنی. پیرمرد درویشی کمی دورتر از قبر ایرج میرزا بر سنگ قبری نشسته بود و زیر لب ذکری می‌خواند. از میان قبرها به سمت جنوب گورستان رفته عقب جنازه‌ها می‌گشتم. اتاقکی با در و پنجره بسته نظرم را جلب کرد فکر کردم آرامگاه خصوصی کسی است. هنوز به ضلع جنوبی آن نرسیده بودم که پاسبانی را دیدم کنار پنجره تکیه داده در حال استراحت است. خیلی خسته به نظر می‌رسید صبح به خیری گفته پرسیدم سرکار دو تا جنازه اینجا نیاورده‌اند خودش را جمع و جور کرده پاسخ داد "درست نمی‌دانم اما چرا گمانم همانست که حدود نیمه‌های دیشب آوردند و توی اتاق به امانت گذاشتند. خودم ندیدم مرا نگهبان گماشته‌اند" جناب سروان ساعت هشت می‌آیند و کلید پیش ایشانست. شما هم لطفا بروید آن طرف باغچه چون گفته‌اند کسی به اتاق نزدیک نشود. ساعت هشت رفته رفته یاران و جمعیت زیادی از زن و مرد و عده‌ای از دانشجویان دانشگاه می‌آمدند و دورتر از اتاق می ‌ایستادند. پاسبانان و نگهبانان دیگری هم اضافه شدند. افسر شهربانی شهردار تجریش و چند نفر کمی دورتر از ما صحبت می‌کردند. یک نفر از اعضای خانواده کسروی و دو تن از یاران به گفت‌وگوی آنها فراخوانده شدند. ایشان اصرار داشتند هرچه زودتر دو قبر خریداری و جنازه ‌ها سریع‌ تر دفن گردند تا مردم متفرق ‌شوند چرا که بیم برخورد و جار و جنجال می‌رفت. یاران با دفن جنازه‌ها در گورستان ظهیرالدوله مخالف بودند. مقامات شهربانی ماموریت داشتند و مصر بودند این کار هر چه سریعتر انجام شود. در این موقع جنازه‌ها که در پتو پیچیده شده بود را از اتاق بیرون آورده جلوی اتاق روی زمین قرار دادند. چشمها به جنازه‌های سوراخ سوراخ و از هم شکافته دو انسان اندیشمند و فداکار خیره شده بود. همه در سکوت و ناباوری مطلق بودند. یکی دو دقیقه شایدم سه دقیقه از هیچ کس صدایی در نمی‌آمد . . . ناگهان فغان و شیون زنی از خانواده کسروی سکوت را در هم شکست. از آن پس بود که دیگران نیز با او همدردی و همراهی کردند. سروان سیمنو بالای سر جنازه‌ها قرار گرفت با صدایی رسا و گرم در این باره گفتنی ها گفت که همه را به تاسف و تامل واداشت "تاسف به حال مردمی که با اندیشمندان و راهبران فکری وطن شان این چنین رفتار می‌کنند و تفکر به آینده تاریکی که در انتظار ملتی است که نیک خواهان و دلسوزان جامعه را با چنین رفتار دژخیمانه‌ای از میان بر می‌دارد"

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

خون و خاکستر شعری از نادر نادرپور

غزل‌مثنوی روز واقعه از بیداد خراسانی