چشـمی ڪه نظر نگه نـدارد
بس ‌فـتنه ڪه با سر دل آرد
آهـوی ڪـمـند زلـف خوبـان
خود را به هـلاڪ می‌سپارد
فـریـاد ز دسـٺ نـقـش فـریـاد
و آن ‌دسٺ ‌ڪه ‌نقش می‌نگارد
هر جا ڪه‌ مُوَلَـهی چو فرهاد
شــیریـن صفـتی بر او گمـارد
ڪس ‌بار مشـاهدٺ نچیند
تـا تخم مجاهـدٺ نـڪارد
نـالـیدن عـاشـقان دلسـوز
نـاپخته مجاز می‌ شـمارد
عـیبش مڪنید هوشـمندان
گر سـوخته خـرمـنی بـزارد
خاری چه‌ بود به‌پای مشـتاق
تـیغیش بران ڪه سـر نخارد
حاجٺ به‌ در ڪسیسٺ ما را
ڪاو حاجٺ ‌ڪس نمی‌گزارد
گویند برو ز پیش جورش
مـن می‌روم او نـمی‌گذارد
من ‌خود نه‌به ‌اختیار خویشم
گـر دســٺ ز دامـــنـم بــدارد 

بـنشــینم‌وصـبرپـیش‌گـیرم
دنـبـالـه‌ٔڪـارخـویـش‌گـیرم




نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

خون و خاکستر شعری از نادر نادرپور

غزل‌مثنوی روز واقعه از بیداد خراسانی