گفـتار خوش و لـبان بـاریڪ
ما اَطـیَبَ فاڪ جَلَ باریڪ
از روی تـو مــاه آســـمـان را
شرم آمد و شد هلال باریڪ
یـا قـاتلَـتی بِسـیف لَـحظ
وَالله ِ قَـتلتَـنی بِـهاتـیڪ
از بهر خدا ڪه مالڪان جور
چنـدیـن نڪننـد بر مَـمالیـڪ
شـایـد ڪه به ‌پادشـه بگوینـد
تُرڪ تو بریخٺ خون تاجیڪ
دانی‌ که چه‌شب گذشٺ بر من
لا یَـأت بـمِـثـلُـهـا اعــادیڪ
بـا ایـن همه گر حیاٺ باشـد
هـم روز شود شـبان تـاریڪ
فـی ‌الـجمله نـماند صبر و آرام
ڪَم تَزجُرُنی و ڪَم اُداریڪ
دردا ڪه به‌خیره عمر بگذشٺ
ای دل تـو مـرا نـمی‌ گذاریڪ‌
بـنشــینم‌وصـبرپـیش‌گـیرم
دنـبـالـه‌ٔڪـارخـویـش‌گـیرم




نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

خون و خاکستر شعری از نادر نادرپور

غزل‌مثنوی روز واقعه از بیداد خراسانی