امـروز جـفـا نـمی‌ڪنـد ڪس
در شهر مگر تو می‌ڪنی ‌بَـس
در دام تو عـاشــقـان گرفتار
در بند تو دوســتان مُحَبَّـس
یـا مُحـرِقَـتی بِـنار خَــدوا
مِن جَمرَتِـها السِراج تُـقـبَس
صبحی ‌ڪه مشام‌ جان‌ عشاق
خـوشــبـوی ڪنـد اِذا تَـنَـفَّـس
اَســتَقـبِلُـهُ وَ اِن تَـولـی
اَســتَأنِسُـهُ وَ اِن تَـعَبَّس
انـدام تو خود حریر چینسٺ
دیگر چه ڪنی قـبای اطـلس
من در همه قول‌ ها فـصیحم
در وصف شـمایـل تو اَخـرَس
جان در قدمٺ ڪنم و لـیڪن
ترســم نـنهی تو پـای بر خَـس
ای صاحب حسن در وفا ڪوش
ڪاین حُسن وفا نڪرد با ڪس
آخـر به زڪـاٺ تنـدرســتی
فـریاد دل شڪسـتگان رَس
من ‌بعد مڪن چنان ڪزین پیش
وَر نه به خدا ڪه من از این پس
بـنشــینم‌وصـبرپـیش‌گـیرم 
دنـبـالـه‌ٔڪـارخـویـش‌گـیرم 




نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

خون و خاکستر شعری از نادر نادرپور

غزل‌مثنوی روز واقعه از بیداد خراسانی