در عـهـد تـو ای نـگـار دلـبـنــد
بس عهد که بشڪنند و سوگند
دیگر نـرود به هـیچ مــطلـوب
خاطر ڪه گرفٺ با تو پیوند
از پیش تو راه رفـتنم نیسٺ
هم چون مگس از برابر قـنـد
عشـق آمد و رسم عـقل برداشٺ
بس عهد که بشڪنند و سوگند
دیگر نـرود به هـیچ مــطلـوب
خاطر ڪه گرفٺ با تو پیوند
از پیش تو راه رفـتنم نیسٺ
هم چون مگس از برابر قـنـد
عشـق آمد و رسم عـقل برداشٺ
شـوق آمـد و بـیخ صـبر برڪنـد
در هـیچ زمـانه ای نزاد سـٺ
مادر بهجمال، چون تو فرزند
بـاد اسٺ، نصیحٺ رفـیقـان
و انـدوه فـراق، ڪوه الـونـد
من نیســتم اَر ڪسی دگر هسٺ
در هـیچ زمـانه ای نزاد سـٺ
مادر بهجمال، چون تو فرزند
بـاد اسٺ، نصیحٺ رفـیقـان
و انـدوه فـراق، ڪوه الـونـد
من نیســتم اَر ڪسی دگر هسٺ
از دوسٺ به یاد دوسٺ خرسنـد
ایـن جور ڪه میبریم تـا ڪـی
وین صبر ڪه میڪنیم تا چند
چون مرغ، به طَمع ِ دانه در دام
چون گرگ، به بوی دنـبه در بـند
افتادم و مصلحٺ چنین بود
بی بـنـد نـگیـرد آدمـی پـنـد
مستوجب این و بیش از اینم
باشد ڪه چو مـردم خردمنـد
بـنشــینموصـبرپـیشگـیرم
دنـبـالـهٔڪـارخـویـشگـیرم
وین صبر ڪه میڪنیم تا چند
چون مرغ، به طَمع ِ دانه در دام
چون گرگ، به بوی دنـبه در بـند
افتادم و مصلحٺ چنین بود
بی بـنـد نـگیـرد آدمـی پـنـد
مستوجب این و بیش از اینم
باشد ڪه چو مـردم خردمنـد
بـنشــینموصـبرپـیشگـیرم
دنـبـالـهٔڪـارخـویـشگـیرم
نظرات
ارسال یک نظر