ای سرو بلند قامت دوست
ای ســرو بلنــد قـامـت دوســت وهوه که شمایلت چهنیڪوست در پـای لـطـافــت تــو مـــیـراد هر سرو سهیڪ برلب جوست نـازڪ بــدنی ڪه مـینـگنجـد در زیر قبا چو غنچه در پوست مـه پـاره بـه بــام اگـر بـرآیــد ڪفرق ڪند ڪماه یا اوست آن خرمنگل نهگلڪ باغست نه باغ ارم ڪه باغ مینوست آن گوی معنبرسـت در جیب یا بوی دهان عنبرین بوسـت در حـلقــهٔ صــولجـان زلـفــش بیچارهدل اوفتاده چون گوست میســوزد و هـم چنان هوادار میمیرد و همچنان دعاگوست خون دل عـاشـقان مشتاق بر گردن دیدهٔ بـلاجوسـت مـن بــندهٔ لعـبتان ســیمــین ڪاخر دل آدمی نهاز روست بـســـیار مـلامـتـم بـڪـردنـد ڪاندر پیاو مرو ڪبدخوست ای سـخت دلان ســست پـیمان اینشرطوفا بود ڪ بیدوست بـنشــینموصـبرپیشگیرم دنـبالـهڪـارخـویـشگیرم در عـهــد تـو ای نـگار دلـبـنــد بسعهدڪ بشڪنند و سوگند دیگر نرود به هـیچ مطلوب خاطر ڪ گرفتبا تو پیوند از پیش تو راه رفتنم نیست هـمچون مگس از برابر قـند عشق آمد و رسم عقل برداشت شـوق آمد و بـیخ صـبر برڪند در هـیـچ زمـانهای نزادســت مادر بهجمال چون تو فرزند با د...